
محبت های دوستانه

در زندگی محبت های خواهر برادری بسیار مفید هستند و این محبت ها
در اینده بسیار مفیدند.
(دهلیز)
ناخوش بودم نمی دانستم باید چه کنم تا اینکه تصمیم گرفتم وارد قصر شوم انجا
تاریک بود و هیچ کسی آنجا نبود ناگهان صدای پیانو ی خوش نوازی امد تصمیم گرفتم
صدا را دنبال کنم هر چه جلو تر می رفتم راهرو های ان قصر (دهلیز) باریک تر
و باریک تر می شد بسیار تاریک بود انگار هرچه جلوتر می رفتم صدای پیانو
تمام نمی شد تا اینکه صدا بلند و بسیار نا خوش به گوشم خرد صدایی که
تمومی نداشت من تنها بودم و گوش هایم را گرفت و فریاد زدم کمک اما ...
تا اینکه خود را روی تخت بیمارستان دیدم فریاد زدم من زنده ام اما ...
تا اینکه خود را در راهرو های باریک مادر بزرگم دیدم (دهلیز) این اخرین دیدار من از زمین بود.
روز مادر...
وقتی بزرگ می شویم و شغلی داریم پول داریم ولی وقت نداریم.
وقتی پیر می شویم هم پول داریم و هم وقت اما مادر نداریم .
پس چه بهتر است زود تر اقدام کنیم تا مادر خود را خدا ی نکرده از دست دهیم این رو به تمام کودکان و نوجوانان تقدیم می کنم که قبل از پیر شدن روز مادر برای مادر خود کادو تهیه کنید.
ارزوی من ...
ارزوی من کنار تو بودنه.
ارزوی من سلامتی توست.
ارزو ی من ...
این رو به تمام کسانی تقدیم می کنم که نگران عشقشونن
{توجه توجه}
بروید و حتما نظر دهید.
لطفا به وب های دوستانم دلارام و غزل و مهرنوش و dsh هم بروید
دلارام www.delaram2001.blogfa.comوwww.delaram1380.blogfa.com
غزل www.ghazal2001.blogfa.com
مهرنوش
www.mehrnoosh81.blogfa.com
dsh
www.dsh8.blogfa.com
زندگی دوباره
با لا خره نوبت من شد وارد مطب دکتر شدیم وبعد از معاینه ی من اقایی
با سرعت وارد مطب شد در دست اون مرد کودکی خرد سال بود اون کودک
از قسمت icu امده بود کودک گریه می کرد و صورتی به سرخی هندوانه
داشت این طور که معلوم بود خرد سال وضع خوبی نداشت دکتر با سرعت از
مطب خارج شد خرد سال در راه قش کرد وقتی به اتاق مخصوص رسیدند
قلب خردسال نمی زد پدر و مادر اون خرد سال بسیار نگران بودند و امیدی
نداشتند
خرد سال را به اتاق شک بردند شک اول ... شک دوم ... شک سوم ...
شک چهارم ... دکتر بسیار نا امید شده بودو امیدش فقط به شک پنجم بود
شک پنجم... خردسال با گریه به هوش امد
همه بسیار بسیار بسیار خوش حالشدند همه از خوش حالی گریه کردند
پدر و مادر اون خرد سال هم دیگر را در اغوش گرفتند و شروع به گریه
کردند
وقتی به خانه سیدیم همه چیز را برای مادرم تعریف کردم موقع خواب از
خدای بزرگ به خاطر زندگی دوباره ی ان خردسال تشکر فراوان کردم